حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

عشق حقیقی

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.. ولی این بود اون حرفات. .حتی برای دیدنم هم نیومدی… شاید من دیگه هیچ...وقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد.. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید.. درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه. (عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند.. اون این کارو کرده بود.. اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


همیشه میگفتم چرا هیچ کجا عشق حقیقی رو نمیبینم. به این میگن عشق.

ممکنه این داستان الکی باشه ولی مطمئنم داستانای واقعیش هم اطرافمون اتفاق می افته.

خدایا من همیشه دنبال یه عشق حقیقی هستم.

کمکم کن واسش یه جواب پیدا کنم.


خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد


نظرات 5 + ارسال نظر
روح الامین شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://14sabz.blogsky.com

سلام
عشق حقیقی وقتی اتفاق می افته که در اون یاد خداوند باشه
اجرتون با حضرت فاطمه زهرا س
سری هم به من بزنید . دوست دارم از نظرات زیباتون در وبلاگم استفاده کنم

عماد شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ب.ظ http://love3.blogsky.com

در حیاط خانه ما باران میبارد
آهنگ رحمت ، نوای دلپذیریست
هوا تاریک است
از پشت پنجره صدای چک چک باران به گوش میرسد
آخر ، در حیاط خانه ما باران میبارد!
دلم ابریست
ابرهای سنگین و سیاه
که نوید بارانی طوفانی را میدهد
در حیاط خانه ما باران میبارد!
مینشینم کنج خانه
چه گرم و نرم است!
و به صدای باران گوش میدهم
با خود زمزمه میکنم
" چترها را باید بست
زیر باران باید رفت "
فاصله من تا باران فقط به اندازه گشودن یک در است
کاش باور داشتم !
در حیات باران میبارد!
با بلندتر شدن صدای باران
چراغ های خانه خاموش میشود
برق رفت!
سکوت همه جا را فرا گرفت
مضطرب شدم
خدای من چگونه راه را از چاه تشخیص دهم؟!!
یک لحظه صدای باران توجه من را جلب کرد
خدای من
نوای رحمت و پاکیت چقدر رساتر به گوش میرسد!
صدای باران را راحتتر میشنوم
درست است همه جا تاریک است
و شاید به گمان اولیه
تشخیص راه از چاه دشوار است
لیکن ، اگر خوب گوش کنی صدای باران رساتر به گوش میرسد
در حیات ، باران با صدایی رساتر می بارد!
فقط کافیست
باور کنیم
در بگشائیم و به زیر باران برویم .
همین

رضا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ

دختر! اینقدر فکرای منحرفی نکن.

منحرف؟!

به عشق حقیقی میگی؟!

تنها سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.avareh-alam.blogfa.com

اپمممممممممم

باران چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ http://qasedak-v-baran.blogfa.com/

سلام
بعد از مدتها برگشتم اما زیاد نمیمونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد