حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

عنوان نمیخواد

سلام

دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود میخواستم یه سری بزنم و یه چیزی توش بنویسم ولی موضوع نداشتم. عنوان هم ندارم .

گفتم میام حرفای خودمو همینجوری مینویسم یه چیزی پیدا میشه.

الان دارم به این فکر میکنم اصلا هدف چیه واسه چیه . کمتر از 4 ماه دیگه کنکور دارم ولی اصلا بهش فکر نمیکنم یا هدفی واسش تعیین نکردم. نمیدونم چیکار کنم. میشینم فکر میکنم اصلا به چه دردی میخوره؟

این همه سال از زندگیمون گذشت و به هیچی نرسیدیم . حالا درسته من زیاد از زندگیم نگذشته ولی همین 17 یا 18 سال هم بی فایده شد. حتی نتونستم یک دوست خیلی خوب که همیشه پشتم باشه رو پیدا کنم. من همیشه واسه اطرافیانم مخصوصا دوستام حاضرم از همه چی بزنم. یعنی خیلی چیزا . خیلی کارا میکنم واسشون ولی نمیدونم چرا کسی درک نمیکنه؟

یعنی رفتارم اشتباهه؟ خب معلومه که اشتباهه . به اونایی نباید زیاد تر از حدشون بها و ارزش دادم.

دیروز هم به این نتیجه رسیدم که واقعا بدشانس و خوش شانس وجود داره. خودم از نوع بدشانسشم.

همیشه اگه احتمال انتخاب شدن خوب ها بیشتر از بدها باشه واسه من بدتره انتخاب میشه.

جدی میگ. منفی بافی نیست. بقیه هم به این حقیقت رسیدند.

خداجون موقعی که داشتی به آدما شانس میدادی من کجا بودم ؟؟



یه دغدغه دیگه این روزام رو فقط با یه جمله میگم :

دیروز وقتی داشتم برنج میخوردم یه سنگ اومد زیر دندونم. گریم گرفت . نه از درد ، واسه کم سو شدن چشای مامانم.



مامان جون ، عاشقتم.

خدایا ازت نمیخوام به من سلامتی بدی یا پول و ثروت بدی یا چیزای دیگه چون اگه مامانم خالش خوب نباشه هیچکدومو نمیخوام . پس خدا به جای همه اینا ازت میخوام خودت مواظب مامانم باشی . اگه میخواد مریض شه من مریض شم. یا اصلا من نبینم.

خدا جون... دوستت دارم




پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟

مادر گفت : باقالی پلو با ماهی

با خنده رو به مادر کرد و گفت :

 ما امروز این ماهی ها را می خوریم

و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند

چند وقت بعد ..عملیات والفجر 8 ... 

درون اروند رود گم شد ...

و مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد .....