دلم گرفته است سکوتم این واژه همیشه تکراری در پس هزار پاییز آزگار مرده است ...
دیگر قلبم به شوق پرواز نمی تپد ... دیگر باوری برای ناباوری ام نمانده است ...
چشمانم ؛ این خورشید فانوس شکسته دیگر بی تاب به هیچ جاده ای خیره نمی شود ..
دستانم ؛ این تنهاهای باستانی دیگر شوقی برای لمس گرمای دستانی دیگر ندارد
فقط منتظرم ...
منتظر ..روزی ..ساعتی ..دقیقه ای ..ثانیه ای ...کسی بیاید و بگوید :
آیا این چشمان شما نیست که در نگاهم جا گذاشته اید ؟
اما نه ..نه ..نه .. نمی خواهم ..هیچ کس را نمی خواهم که جهان دروغی بیش نیست ...انتظار را دوست ندارم ..
تلخ است
سخت است
کشنده است
حتی از مرگ هم طولانی تر ..
ولی ..مرگ را دوست دارم ..
حسی غریب را که به من می گوید آنجا کسی که دستانش حریم هیچ دستی نیست .. قلبش پاک ..و محبتش
بی دریغ است ...
به راستی در آنسوی ابدیت چه کسی آغوش به سویم گشوده است تا این منِ تن سپرده به باد پاییز را در آغوش کشد ...
هر که باشد هرچه باشد ..از این آدمیان خاکی بهتر
سلام دوست عزیز
وبلاگ خیلی زیبایی داری
اگه مایل به تبادل لینکی منو با عنوان شاپ 98 لینک کن بعد بیا لینک تو تو وبلاگم در قسمت نظرات درج کن
کمتر از 1 ساعت لینک می شی
مرسی
یا علی
WWW.Shop98.BlogSKY.COM
SALAM MER30 AZ NAZARET
MAMNOON VEBE TO HAM ALI BOOD
گریم می گیره می خونم. الان اصلا حالم خوش نیست. راستی لینکت کردم.