حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

بیاین دوست باشیم با هم :)

لامصب یه نظر میذاشتین حداقل

تو کل وب رو داشتم نگاه میکردم یه دونه پست هم واسه شهریور نذاشته بودم ، چرا واقعا ؟
تو این 3 ماه سال جدید که گذشت اینقدر تجربه کسب کردم که تو 3 سال گذشته تجربه نداشتم! و مهم ترین چیزی که بهش رسیدم ، اهمیت دوستیه. نزدیک به 6 ماهه درگیر کروناییم ، تقریبا دوریم از کسایی که بهمون عزیزن ، من صمیمی ترین دوستم یه شهر دیگست و من نتونستم ببینمش. یا با هر سردرد مامانم نگران میشم که نکنه کرونا گرفته باشه
تو این چند وقت فهمیدم ارزش ارتباطی که با عزیزامون داریم از همه چی مهم تره . باید جوری باشه که فاصله مکانی باعث دوری نشه.. چون صمیمیت فقط تو قلبه. کنار هم بودنش بهونه همون قلبه

خلاصه که دوست باشین با هم ،

temporary return

این که هرچند وقت یبار بیای و سر بزنی به خاطره نویسی های قدیمیت خیلی خوبه ها

به چندین سال گذشته که نگاه میکنم خودم تعجب میکنم از این همه تغییر !!!

مگه یه آدم چقدر میتونه عوض بشه ؟! شاید اگه برگردم دوران دبیرستانم ، خود الانم نمیتونه اونو بشناسه !

گاهی خوبه و گاهی بد...

امیدوارم واسه همه شما هم این تغییرات اتفاق افتاده باشه و همش تو جهتی که دلتون میخواسته باشه و پر از حس رضایت

...

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه، تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، و نمیتونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...!
این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه. دوسشون داریم و دوستمون دارند، ولی اونارو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم..



دلم تنگ شده برای روزایی که نوشتن تو اینجا برام اوج کارم بود... با عشق... علاقه...

الان که دارم میبینم دیگه اون حسای چند سال پیشو هیچ وقت و هیچ کجا نمیتونم پیدا کنم. همه پر شدن از خودخواهی... همه... و حتی وقتی یکی سعی میکنه به فکرشون باشه و یا حتی خوب باشه ، اونه که به تمسخر کشیده میشه... اونه که مسخره میشه.. اونه که ازش سو استفاده میشه

حالم از این روزای خودم ، از حال این روزام ، آدمای اطرافم به هم میخوره...

کاش یا زود تموم بشه این روزا یا تموم بشه.

....

دوباره اومدم.. ایندفه بعد از یک سال و نیم

نمیدونم داستان گذشت زمان چیه که هرچی بیشتر میگذره باعث میشه از خود قدیمیم ، از خودمی که دوستش دارم دور بشم.

دوستانی که وجودشون یه جور نعمته و نبودنشونم یه جور.

از خودم دور شدم . از علایق قبلیم. از کارایی که قبلا تو اوقات فراغتم انجام میدادم

الان گم شدم تو درسای فولاد و کرین... مغزم فقط شده مقایسه استحکام  هر نوع فلزی که میبینم.

خود جدیدمو دوست ندارم :( برگشتن به قبلم سخته. عوض شدن به یه جدید سخت تر. الانمم نمیخوام...

الان تنها چیزایی که برای ارامش موندن هدفونمه و شکلاتام!

کاش یکی  کمکم میکرد ....



بعد از یک سال...

سلام

بعد از یک سال اومدم یه سر به این همدم قدیمی بزنم و برم..

موندم چرا هنوز که هنوزه یه ملتی فکر میکنن من پسرم؟!

دیگه اون دورم تموم شد بابا

فکر نمیکردم این دو ترمی که برم دانشگاه این همه تجربه واسم بیاره ، این همه خاطره و این همه مشکلات...

ضربه های سنگینی بود ، خیلی یه دفه ای بود و نزدیک بود کم بیارم ولی نیوردم و موندم.

موندم و شدم این دیوونه تر از قبل . گیج تر از قبل و بی تفاوت تر از همیشه

نمیدونم قبلمو دوست داشته باشم یا الان

ولی اینقدر بی تفاوت شدم که وقتی میبینم یکی از دستم ناراحت شده با دلیل یا بدون دلیل ، داره دلش ازم میشکنه دیگه واسم مهم نیست

به قول یکی واقعا سنگ دل شدم و بی احساس

شایدم این بی احساس شدن باعث محافظت از خودم باشه ، نمیدونم...

بیخیال...



فعلا...