-
ولادت فرخنده حضرت مهدی (ع) مبارک باد
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 22:47
سلام بچه ها . نمیدونم تازگی ها خیلی خیلی بی حوصله شدم نمیدونم چرا؟؟ اصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم نه آپی نه چیزی! ولی دیگه گفتم امروزو بیام یه آپی بکنم و این روزو بهتون تبریک بگم.! میلاد خجسته دردانه دوران،یوسف زهرا (س)، امید دل منتظران،آرزوی مشتاقان،منتقم ال آلله ، منجی عالم بشریت ،حضرت مهدی روحی و ارواح العالمین له...
-
نتیجه اخلاقی !
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 14:12
سلام بچه ها بعد از یه مدت دوباره اومدم آپ کنم . میدونین که پنج شنبه کنکور ریاضی هاست دیگه؟! آبجیه گلم کنکور داره بچه ها واسش دعا کنید میگم این کنکورم واقعا بد چیزیه ! آدمو از کار و زندگی میندازه اینم چند تا درس و نتیجه اخلاقی : درس اول : یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…...
-
**مهربانی را بیاموزیم**
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 13:03
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن آشناتر شد سایبان از بید مجنون ، روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد می شود در معنی یک گل شناور شد دست های خسته ای پیچیده با حسرت چشم هایی مانده با دیوار رویاروی چشمها را می شود پرسید آسمان را می شود پاشید می شود از چشمهایش ... چشمها...
-
مگه میذارن؟؟
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 10:37
حالا ما هی میخندیم هی سعی میکنیم شاد باشیم با این کارنامه ها رو اعصاب ما دوندگی میکنن ! خودم از یه طرف به خاطر نمره ها ناراحتم که اینقدر نمره ها رو بد دادند حالا که میام خونه باران سرزنش و دعواست که بر سرم میباره . من که دیگه میگم بیخیال خودم واسم مهم نیست چرا برای دیگران باشه . نگاه درست به زندگی : اینگونه نگاه...
-
اعصابم خورده..
شنبه 28 خردادماه سال 1390 23:53
یحتمل الان اعصابم داغونه از دست کسایی که فقط بلدند مثل ماشینای خودکار حرف بزنند و نطقای بیخود کنند در حالیکه هیچی نمیدونن. فقط میخوان تو زندگی دیگران دخالت کنن . که من هیچ وقت نفهمیدم از این کارشون چه نفعی میبرند؟ کاریکه خودشون مسبب اصلیشن میندازن گردن یکی دیگه و کاری که هیچوقت خودشون نمیتونن بکنن یا قادر به درکش...
-
ماه گرفتگی !
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 15:24
سلام . دیشب ماه گرفتگی بود من هم با دوربین قراضه ام چند تا عکس گرفتم . گفتم بزارم تو وبلاگ . امیدوارم خوشتون بیاد . خاطراتت را از من مگیر. لحظه های عزیمتت را به من بسپار که از افق رویاهایم آن ها را رشد دهم. می دانم که میوه های درخت یاد تو در ذهن همیشه مست من رنگی از شراب ارغوانی داشت. مرا میان فاصله های دو پیوستن مرا...
-
پس همیشه شاد باش و بخند .
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 10:37
پس همیشه شاد باش و بخند چرا ناراحتی؟ ممکن است هرروز فقط با دو حالت رو به رو شوی وقتی که حالت خوب است یا وقتی که مریض هستی . اگر حالت خوب باشد که موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی : حالت اول وقتی است که در حال خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی است که داری از دنیا میری ! اگر...
-
خونه تکونی !
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 22:22
سلام بچه ها . به نظرم خیلی وبلاگم گرفته بود قالبشو عوض کردم . از این به بعد هم مطالبی متفاوت میذارم که اینقدر دل خودم و شماها هم نگیره ! اول از همه پیشاپیش روز پدر رو به تمامی پدران عزیز و زحمتکش تبریک میگم . قدر پدرانتون و محبتشون رو بدونید چون وقتی که از پیشتون برن اون وقته که میفهین چیو از دست دادید . زندگی زیبا تر...
-
خروج ممنوع!
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 12:28
دیروز سر همین کوچه ایستاده بودم نگاه کردم خیالم راحت شد «ورود ممنوع» نبود آنقدر ذوق کردم که توجه نکردم به آن دو تابلوی به ظاهر بی خطر که به طرز احمقانه و خطرناکی کنار هم بودند «یک طرفه» «بن بست»! و اکنون ایستاده ام اینجا در انتهای این کوچه احمق!! در انتهای این «خروج ممنوع!» ************************** رو به دیوار می...
-
......
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 17:10
دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو که از...
-
سکوت چه کنم با این دل ..
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 11:37
تو کی هستی؟!!! چقدر شکل منی؟! تو همزاد منی؟!؟؟ چه جالب عین حرفای منو میزنی! لباساتم که مثل لباسای منه! آخ جون دیگه از تنهایی در اومدم...میدونی... همیشه با هرکی دوست میشم زود خسته میشه و تنهام میذاره... اما...اما تو موندنی هستی؟ مگه نه؟ یه لرزش!!! یه صدای مهیب به گوش دخترک میرسه! آینه قدی اتاق میفته زمین و میشکنه!!!...
-
تنهایی ....
جمعه 5 آذرماه سال 1389 19:02
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد... وسعت تنهائیم را حس نکرد... در میان خنده های تلخ من... گریه پنهانیم را حس نکرد... در هجوم لحظه های بی کسی... درد بی کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پایانیم را حس نکرد آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند...
-
*تولدم مبارک *
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 01:05
اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است با اولین گریه بازی شروع میشه هی بزرگ می شیم بزرگ و بزرگتر اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست حتی صداهامون گاهی با هم می خندیم گاهی به هم! اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده : واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 10:54
من از آن ابتدای آشنایی شدم جادوی موج چشم هایت تو رفتی و گذشتی مثل باران و من دستی تکان دادم برایت تو یادت نیست آنجا اولش بود همان جایی که با هم دست دادیم همان لحظه سپردم هستیم را به شهر بی قرار دست هایت تو رفتی باز هم مثل همیشه من و یاد تو با هم گریه کردیم تو ناچاری برای رفتن و من همیشه تشنه شهد صدایت شب و مهتاب و اشک...
-
چرا عشق کور است ؟ چرا ...؟
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 09:51
در زمانهای بسیار دور زمانی که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، همه فضیلت ها در همه جا شناور بودند. . روزی همه آنها دور هم جمع شده بودند ناگهان یکی از آنها ایتاد و گفت بیایید یک بازی کنیم مثلاً قایم باشک. همه از این پیشنهاد خوشحال شدند ودیوانگیفوراً فریاد زد من چشم میگذارم...من چشم میگذارم... واز آنجا که هیچ کس...
-
چه خبر از دل تو ...؟؟؟
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:23
چه خبر از دل تو....؟ نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد...؟ یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد...؟ چه خبر از دل تو....؟ دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من میگیرد....؟ مثل رویای رسیدن به خدا.... همه شب تا به افق دل من نیز به آزادگی قلب تو ..........پر میگیرد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 15:46
روی قبرم بنویسید دختری تنها بود دختری اسیر دست غم و دردهابود بنویسید دلش مثل اینه صاف بود عاشقی شکسته دل تو این دیار بی کس بود بعد مرگم نمی خوام برای من گریه کنید چشمای پر مهرتون رو واسه من خسته کنید اگه عشق من اومد بهش بگین شدم فداش بزاریدتابدونه جونموریختم من به پاش بزارید تا بدونه عاشق واقعیش منم اما هیچ وقت نزارید...
-
چرا؟؟
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 17:07
چرا باورت نشد من که برات میمردم من که همیشه قسمِ جونِ تورو میخوردم؟؟ چرا باورت نشد که عمر و زندگیمی توی خلوت شبام تویی که همنشینی؟؟ چرا باورت نشد بی تو دارم میمیرم گل باغ عشقتو از تو نگا ت میچینم ؟؟ چرا باورت نشد که بی تو خیلی تنهام به هرکجا که رفتم تو بودی توی رویام؟؟ چرا باورت نشد تو عشق آخرینی میونِ آدَمکا تویی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 15:48
دلم گرفته است سکوتم این واژه همیشه تکراری در پس هزار پاییز آزگار مرده است ... دیگر قلبم به شوق پرواز نمی تپد ... دیگر باوری برای ناباوری ام نمانده است ... چشمانم ؛ این خورشید فانوس شکسته دیگر بی تاب به هیچ جاده ای خیره نمی شود .. دستانم ؛ این تنهاهای باستانی دیگر شوقی برای لمس گرمای دستانی دیگر ندارد فقط منتظرم ......