سلام
بعد از یک سال اومدم یه سر به این همدم قدیمی بزنم و برم..
موندم چرا هنوز که هنوزه یه ملتی فکر میکنن من پسرم؟!
دیگه اون دورم تموم شد بابا
فکر نمیکردم این دو ترمی که برم دانشگاه این همه تجربه واسم بیاره ، این همه خاطره و این همه مشکلات...
ضربه های سنگینی بود ، خیلی یه دفه ای بود و نزدیک بود کم بیارم ولی نیوردم و موندم.
موندم و شدم این دیوونه تر از قبل . گیج تر از قبل و بی تفاوت تر از همیشه
نمیدونم قبلمو دوست داشته باشم یا الان
ولی اینقدر بی تفاوت شدم که وقتی میبینم یکی از دستم ناراحت شده با دلیل یا بدون دلیل ، داره دلش ازم میشکنه دیگه واسم مهم نیست
به قول یکی واقعا سنگ دل شدم و بی احساس
شایدم این بی احساس شدن باعث محافظت از خودم باشه ، نمیدونم...
بیخیال...
فعلا...