تو کی هستی؟!!!
چقدر شکل منی؟!
تو همزاد منی؟!؟؟
چه جالب عین حرفای منو میزنی!
لباساتم که مثل لباسای منه!
آخ جون دیگه از تنهایی در اومدم...میدونی...
همیشه با هرکی دوست میشم زود خسته میشه و تنهام میذاره...
اما...اما تو موندنی هستی؟ مگه نه؟
یه لرزش!!!
یه صدای مهیب به گوش دخترک میرسه!
آینه قدی اتاق میفته زمین و میشکنه!!!
دیگه همزادی وجود نداره..
خیلی سخت است به سختی پرواز روح از تن
قصه زندگیم را میگویم...دلتنگی،دلتنگی،دلتنگی
ریتم یکنواخت زندگی من انتظار،انتظار،انتظار
تمام هستی من نبودت تو
واقعیت تلخ زندگی من تحمل کردن
سکوت چه کنم با این دل...
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...
وسعت تنهائیم را حس نکرد...
در میان خنده های تلخ من...
گریه پنهانیم را حس نکرد...
در هجوم لحظه های بی کسی...
درد بی کس ماندنم را حس نکرد...
آن که با آغاز من مانوس بود...
لحظه پایانیم را حس نکرد
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن درد چه ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
من از آن ابتدای آشنایی
شدم جادوی موج چشم هایت
تو رفتی و گذشتی مثل باران
و من دستی تکان دادم برایت
تو یادت نیست آنجا اولش بود
همان جایی که با هم دست دادیم
همان لحظه سپردم هستیم را
به شهر بی قرار دست هایت
تو رفتی باز هم مثل همیشه
من و یاد تو با هم گریه کردیم
تو ناچاری برای رفتن و من
همیشه تشنه شهد صدایت
شب و مهتاب و اشک و یاس و گلدان
همه با هم سلامت می رسانند
هوای آسمان دیده ابری ست
هوای کوچه غرق رد پایت
اگر می ماندی و تنها نبودم
عروس آرزو خوشبخت میشد
و فکرش را بکن چه لذتی داشت
شکفتن روی باغ شانه هایت
کتاب زندگی یک قصه دارد
و تو آن ماجرای بی نظیری
و حالا قصه من غصه تست
وشاید غصه من ماجرایت
سفر کردن به شهر دیدگانت
به جان شمعدانی کار من نیست
فقط لطفی کن و دل را بینداز
به رسم یادگاری زیر پایت
شبی پرسیدم از خود هستیم چیست
به جز اشک و نیاز و یاد و تقدیر
و حالا با صداقت می نویسم
همین هایی که من دارم فدایت
دعایت می کنم خوشبخت باشی
تو هم تنها برای خود دعا کن
الهی گل کند در آسمانها
خلوص غنچه سرخ دعایت