حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

حرفام با خودم !

یه جای خلوت برای زدن حرفایی که همه نباید بشنون!

یه داستان خیلی قشنگ

سلام

امروز به یه داستان خیلی قشنگ اومدم ، فکر کنم خونده باشید ولی ...

خیلی غمگینه، من که خیلی واسش گریه کردم.....




11 300x262 اس ام اس غمگین سری جدید



شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

نظرات 12 + ارسال نظر
. یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام


داستان رو تا انتها خوندم

غمگین بود

اما همیشه یادمان باشه که
زندگی کردن با احساس محض و بکار نگرفتن عقل کاری بسیار اشتباه هستش
و معمولا چنین عشقهایی که با احساس تمام شروع میشوند خیلی زود گذر هستندو وقتی هم که پشیمان میشودند باز این پدر و مادرها هستند که باید جور چنین احساسی را بکشند
ایکاش در کنار این احساسات کمی هم فکر و عقل بکار گرفته میشد و خلاصه عشق خوبست اما همراه با دور اندیشی و تعقل
دوست داشتن خوبست اگر همگام با تفکر باشد
به این معنا که اگر مریم کمی فکر میکرد ایا من با علی حتمن خوشبخت خواهم شد ؟ یا این احساس من است که پرده ای بر فکرم کشیده ؟

امین امینی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.toseeyeirani.mihanblog.com

سلام عجب وبی داری ولی حیف استفاده مالی نمی کنی بیا وب من و پست اول رو بخون و روی کلیک طلا کلیک کن امتحانش رایگانه قتنونی قانونی قنونیه مجوز هم داره بسیا جالبه حتما بیا

[ بدون نام ] دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ب.ظ

داستان دلخراشی بود آه

شیرین چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ http:// shrinrahiminejad.mihanblog.com

سلام اپم بیا

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ

من عاشق آهنگ وبلاگتم میشه بزاری دانلودش کنم؟؟؟؟

حتما !

f... پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ق.ظ http://yekroozbadazoo.blogsky.com

kheyli ziba bud..ama kash hameye asheqa bham bresan kash

farhad پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://farhad3.blogsky.com

پس نظرای من کو؟

کدوم نظرا؟؟

[ بدون نام ] دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ http://taghdir13.blogsky

جالب بود.ممنونم ازت

[ بدون نام ] جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ

فقط خوشحالم که یه دوست به اسم تنهایی دارم

[ بدون نام ] یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام. داستانتون خیلی قشنگ بود عین داستان من و رسولم.بابای منم نذاشت ما به هم برسیم...

سلام
ممنون..
متاسفم
امیدوارم زندگیتو خوب ادامه بدی

سما سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ب.ظ http://www.onlygirl18.blogfa.com

elham شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:24 ب.ظ

dashk ashkam dar miyomad ke didam dast mal nadarim majbor shodam gerye nakonam

یه وقت گریه نکنی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد